و آنان در فرودگاه کودکت را!!
به جدّه کن سفر تا که تجاوزشود بر جان و مال و میهن تو
سخاوتمند باش و پول خود را
به آنان ده چو فرزند و زن تو
ز پیش از مولوی و بعد از او هم
به تو گفتند کعبه میهن توست
همینجا گر که خواهی حق ببینی
خدا در کوچه و در برزن توست
تو اما ناشنیدی این سخن را
سر از پا ناشناخته میدویدی
هر آنچه ناکسان در گوش جانت
فرو کرده، همان را میجویدی
زدی سر بر بیابان تا خدا را
مگر در خانهای پنهان ببینی
بهشتی را در این صحرا بیابی
که میوهای ز باغ آن بچینی
تو رفتی و سرت آمد هرآنچه
به تو افراد اگه گفته بودند
کنون دانی چرا آن سینه سوزان
سرآسیمه چنان آشفته بودند
پس از این حادثه شاید بفهمی
که تو خائنتر از هر خائن استی
کجا کس حرمت ما را بدینگون
شکسته، اینچنین که تو شکستی؟
کنون اگه شوی شاید ز آمیغ
که این بیچاره کودک در خیابان
خداوند حقیقی است که چون تو
ببخشی دفتری و لقمهای نان
که آن کودک به هنگام مدارس
بیاموزد ره میهن پرستی
به خفت پول مردم را نریزد
به پای ملتی دیگر دو دستی!!
تو خود قربانی جهلی، ولی این
نمیکاهد ز جرمت تا قیامت
وطن را میفروشی آن دمی که
شکسته میکنی از خود تو قامت!!
و آنان در فرودگاه کودکت را
بیازارند جای قدردانی
ولی ای مؤمن ای کور از دل و جان
تو از این واژهها حقا چه دانی؟
مجید رحیمی ۹ آوریل ۲۰۱۵ مونیخ
No comments:
Post a Comment