Tuesday, March 3, 2015

حجب بیجا!
ز خاک و خانه و یارم تو راندی 
مرا بیرون ز کاشانه کشاندی 
چنان وحشت به جان من دمیدی 
که دل‌ را یکسره در خون نشاندی

نشستی خود درون خانه‌ی من 
شدی حاکم به فرزندانم و زن 
نگفتم حرف دل‌ را من به اغیار 
مبادا که گزند آید بر این تن

به خلوت هم نگفتم من نیازم 
که شاید فاش گردد رمز و رازم 
که تو رنجیده ناگردی ز دستم 
که راه بازگشتم را بسازم

کنون عمری گذشت و من در اینجا 
پشیمان گشتم از این حجب بیجا 
نمی‌بینم دگر نور امیدی 
که روزی بازگردم سوی آنجا

ندامت از نگفتن کرده داغم 
چو آتش میزند بر راغ و باغم 
عذابی که به جان من فتاده 
بگیرد تا ابد هر دم سراغم. 
مجید رحیمی ۳ مارچ ۲۰۱۵ مونیخ

No comments: