Thursday, July 7, 2011




 در یک برنامه ی تلویزیونی مرا "مطرب و عاشق گوگوش" خواندند !! چرا که در برنامه ی خود " جای سخن از هر دری با شاپور فرخزاد " ضمن بازگویی از اثرگذاری کار و صدای شاه ماهی‌ هنر کشورمان گوگوش بر روی چند نسل ، این خاطره را هم یادآور شده بودم که من خود هنگامی به عنوان سرباز وظیفه در جبهه ی جنگ با صدام همراه با دوستان به مخفیگاهی که ضبط صوت خود را پنهان کرده بودیم می‌رفتم و با شنیدن صدا و کلام هنرمندانی چون گوگوش  امید به زنده بودن و عاشق شدن را در خود زنده نگه می‌داشتم و اینچنین فضای دیدن جنازه ی هم سنگران و و مرگ و خونریزی را برای لحظاتی به فراموشی میسپردم و به عشق و زندگی‌ می‌‌اندیشیدم و اجازه نمیدادم که ملای بد اندیش با کلام پر تنفر خود مرا بفریبد و قربانی امام خود سازد تا به هنگام مردن و پاره پاره شدنم توسط مین‌ها و خمپاره‌های دشمن ، عکس خمینی را در جیب لباس مقدس سربازی
ام بگذارند و مرا عاشق امام معرفی‌ نمایند و به جای آنکه بگویند برای میهنش جان داد همه جا را پر نمایند که برای عشق به امام به جبهه رفته بود !.... با شنیدن این جمله که مرا مطرب عاشق گوگوش خوانده بودند ... هم بسیار خندیدم و هم شاد شدم ! چرا که مطرب یعنی‌ آفریننده ی نشاط و طراوت و تازگی ... برای این که بتوان چنین کاری کرد باید سالها زحمت کشید و آموخت ! پس به قول زنده یاد ژاله اصفهانی‌ : خندیدن خوب است ولی‌ خنداندن هنر است  !! ... همینطور عاشق بودن! به گمان من زیباترین احساس موجود در جهان است ، فرق نمیکند که شما عاشق دختر یا پسر همسایه باشید و یا عاشق کوهنوردی و یا حتی عاشق دوچرخه ی خود !! همین که بتوان دوست داشت یعنی‌ در آن سینه جایی‌ برای تنفر و کدورت نیست ... و این به این معنا است که روح شما به زیباییها نزدیک یا حتی با آن محشور شده است !!... پس با شنیدن این جمله که قرار بوده مرا کوچک سازد و برنجاند ، وجد و شوق چنان در من خانه نمود که به سرودن این شعر وا داشته شدم.

در اینجا ضمن سپاس از آن عزیزی که مرا " مطرب عاشق گوگوش"  نام داد و باعث تولد این شعر شد این را هم بگویم که شادروان نادر نادرپور برای نخستین بار به چنین اشعاری" نئوکلاسیک " نام داد ! امید است که مورد پسند قرار گیرد چرا که از تار وپود من بر آمده است!
با مهر مجید رحیمی
-----------
-----------
من مطرب و عاشق گوگوشم
  آواره‌ام و خانه بدوشم
   در سنگر جنگ با سیاهی
  بیدار نشسته و به هوشم
  با یاد وطن بدور از آن خاک
 از ساغر مهر می بنوشم
  گرچه دشمن از راه تنفر
  بگذاشته پا به روی دوشم
   چون نخواهمش شوم چو پله
  با پلیدی و بدی نجوشم
   جان دهم برای مهرورزی
 کس چه دیده این لب خموشم
  شرمنده تنفر است و کینه
 نی‌ منی‌ که عاشق گوگوشم
 ای مام وطن خدای تاریخ
  حتی که اگر کفن بپوشم
  یکدم نشوم برون ز راهت
     ذره‌ای ز خاکت نفروشم
  ز آنکه مهر در تو گشته پنهان
   در راه تو من حلقه به گوشم
  از برای آزادی میهن
 بر دشمن عشق میخروشم
  در کشتن کینه و تنفر
  تا لحظه ی مرگ سخت کوشم ! مجید رحیمی  ۲۵ جولای ۲۰۱۱ مونیخ

No comments: