قصهی قاهره و قادسیه!!
در قاهره به چشم دیدم که مردم چگونه از سفرهی تاریخ خود نان میخورند و به گذشتهی خود مینازند،
اما مذهب اغیار به دل دارند و بندگی بیگانگان میکنند.
و به یادم آمد که میهن من نیز شوربختانه چنین است!
آیا این نهایت فقر نیست؟!...
فقر به اندازهی یک لقمه ناندر پس لبخند پر از التماس
شهر پر از حس غروری غریب
صاحب این فخر ولی آس و پاس
نان خورد از سفرهی تاریخ خود
سجده به دشمن برد او با سپاس
گم شده در پیچ و خم روزگار
مذهب اغیار به تن چون لباس
گه برود از پی تاریخ خود
گاه ببرد ز گذشته تماس
همنفس مذهب شمشیر و خون
گیج شده، باخته هوش و حواس
گاه به دل راه دهد مهر و نور
گاه بلرزد بخود از این هراس
زآنکه ندیدست به چشمش جز این
گاه قمه، گاه طناب، گاه داس!
های کجایی که تو را تیسفون
همقدم قاهره و شهر یاس
باخته خود را به سیه زاده چون
خالق داعش، خدای حماس
قصهی تاریخ پر از ماجرا
گمشده در نشعهی افیون و ناس
های به خود آی کنون آدمی
تا که برون روح رود زین لباس!
مجید رحیمی ۱۰ فوریه ۲۰۱۵ قاهره
"ناس: مخدر سبز رنگیست که زیر زبان مینهند"
No comments:
Post a Comment