سرود ای ایران به هیچ وجه اجرا نمیگردد !...
یک خاطره از روی صحنه در لندن !
جهان شمولی و بد فهمیدن آن !چند سال پیشتر در شهر لندن بعد از اجرای برنامه، کسی خود را به پشت صحنه رسانید و پس از معرفی خود از من و گروه موسیقی دعوت نمود تا در یکی از جلسات سیاسی آنها برنامه ی موسیقی اجرا نماییم، از این گونه دعوتها چندین بار چرا در اروپا یا کانادا و آمریکا از من شده بود و من هم با کمال میل آن دعوت را پذیرفته و به شرکت در مراسم آنها برنامه ی موسیقی اجرا کرده بودم و بسیار از بودن در آن مراسم شاد و خرسند نیز بودم!
برایم هم هیچ فرقی نمیکرد که آن گرود جامعه ی بهائیان باشد یا گروههای چپ یا راست! همین که از طرف جمهوری اسلامی نباشند به نظر من مخالف آن هستند چرا که نظام جمهوری اسلامی به هیچ وجه مایل نیست که دیگی که برای او نجوشد اصلا بجوشد!
پس من هم با این منطق در همه ی گروهها شرکت میکنم و تا جایی که روندشان مخالف روند مردم و ایرانیت نباشد مخلصشان هم هستم!
در این برنامه که تنی چند از سرشناسان چپ هم حضور داشتند ما به روی صحنه دعوت شدیم، پیش از آن یعنی به هنگام تمرین، یکی از مسئولین سالن به ما امر و نهی کرده بود که دو آهنگ یکی سرود ای ایران و دیگری ترانه ی خلیج فارس (که ابی آنرا اجرا کرده است) به هیچ وجه اجرا نمیگردد!...
با آنکه هم من و هم بچههای گروه شک زده شده بودیم اما من شرط آن مسئول را پذیرفته بودم که با دور شدن او مورد اعتراض همکارانم قرار گرفتم ، اما به آنها چیزی از قصد خود نگفتم ...
بچههای نوازنده با دلخوری همراه من به روی صحنه آمدند و من پس از گفتن خیر و مقدم در همان آغاز جلسه از مردم جویا شدم که آیا اجازه میدهند نخست سرود ملی و میهنی خود را اجرا نماییم؟... از همان بالای صحنه دیدم که همان مسئول دستش را به اعتراض بلند کرد اما چون با تشویق مردم روبرو گشت خفه خون گرفته و بر جای خود تمرگید ... بی آنکه نامش را ببرم گفتم: ما گمان میکردیم شما که مسئول هستید جدا حس مسئولیت هم دارید!
اما امروز دانستیم که بسیارند مسئولان بی مسئولیت! کسی که نتواند به زادگاه خود ، حال هر کجا که میخواهد باشد عشق بورزد! چگونه میتوان از او انتظار داشت که دیگر نقاط جهان را دوست بدارد و اصلا بداند دوست داشتن یعنی چه؟
زادگاه من مادر من است! نه ! مادر مادر من است! از آن هم فراتر مادر بودن یک ملت است، مادر یک فرهنگ و یک زبان ( با زیر مجموعه زبانهای محلی ) میهن یعنی خانه ! حتی اگر هرگز آن را نبینی و ناتوانی در خاکش زیست کنی!
این تفکر ویرانگری که بعضی از این افراد اسیر ایدئولژیهای رنگارنگ آن را به عنوان مذهب ( از ادیان جهانی بگیر تا ایدلژیهای چپ و راست و زکتهای مختلف که خود را جهان شمول میخوانند ) در ذهن خود جای میدهند، نخستین کاری که با روح و روان آنها میکند این است که دیواری عظیم میان عشق و دوست داشتن با روح آنها بنا میسازد.
جهان شمول بودن بسیار زیبا است ، مانند هواپیمایی که به همه جای جهان پرواز میکند و از هر قوم و ملت و زبانی که بر آن سوار شوند با مهربانی پزیریی نموده و وی را به سلامت به مقصد رسانده و از همراه بودن با خود از تک تکشان سپاسگزاری مینماید!
اما این هواپیما متعلق به یک شرکت است و آن شرکت هم متعلق به یک کشوری میباشد ! که در مقابل آن کشور و قوانین آن کشور مسئولیت دارد!
به نظر من این کسانی که جهان شمولی را درک نکرده اند و نمیدانند وطن دوستی یعنی چه و جهان شمولی به چه چیز میگویند ! و هرگز نیاموختند که میتوان یک وطن دوست جهان شمول بود! و به همه جای این سیاره و همه ی انسانها مهر ورزید، ضمن تعلق خاطر به یک جا که خاکش زادگاه توست و رابطه ی روحانی با روح و تن تو دارد! به گمان من مانند شهابی سرگردان در بینهایت ذهن خود میچرخند و میچرخند ...
من خود را یک ایرانی میدانم که جهان را دوست دارم و سعادت جهانیان را آرزومندم و هر قدمی که بتوانم در این راه بردارم از انجامش دریغ نخواهم کرد ! اما میهنم را عاشقانه دوست میدارم و هر آن حاضرم برای بهتر بودنش و به سوی مهر و آزادی راندنش جان خود را فدا سازم !!
حال هر اسمی که میخواهید روی من بگذارید ! من این حرف را از پس تجربه ی ۲۷ سال آوارگی در جهان میگویم ... ضمن آنکه در طول مدتی که در این نظام مسخره جمهوری اسلامی زیست کردم بدترین سالهای عمر خود را سپری نمودم !! اما آن را هرگز با پاکی و مهر و فرهنگ میهنم آغشته نمیسازم و همسایه نمیدانم ! چرا که مهر بسیار خالص تر و والاتر از این پارازیتهایی است که در همه جای جهان بوجود آمده و پیش هم خواهد آمد ... اینها همه نابود شدنی هستند و تنها چیزی که باقی میماند مهر است و دوست داشتن ... من خاک میهنم را دوست میدارم و هر آن کسی که خاک میهنش را دوست دارد نیز دوست میدارم !!!!
مجید رحیمی ۱ جون ۲۰۱۳ مونیخ
No comments:
Post a Comment