Saturday, September 18, 2010



ماهی‌ قرمز کوچولو گفت : نه !
من نمی‌خوام مثل این بقچه سیاه‌ها باشم
که روزی چند بار بقچه‌هاشون رو به هوا میکنند
و طوفان اجتماعی بوجود
میارند ...
من می‌خوام برم ، برم به اون دور دورها
ببینم کافرها چی‌
میگن ! آیا کافرها هم بقچه‌هاشون
مثل اینها سیاه و گنده هست ؟
ماهی‌ قرمز
کوچولو براه افتاد رفت و رفت
تا به شهر سبز روشنگری و آزادی رسید
و دید که
ایرانی‌ شده و آزاد شده !
میدونید از چی‌ آزاد شده بچه‌های خوب ؟
از بند
جهالت و بردگی و نادانی‌!!
و میهن را به پای بیگانگان دادن و بندهٔ ی
بیگانگان شدن !
آره آزاد شده بود که اسمش شد ...
ندا ، سهراب ، ترانه ، فرزاد
، شیرین ، اشکان
و هزاران هزار از این اسامی ...
بعدش میدونید چه اتفاقی‌
افتاد بچه‌ها ؟
یکدفعه دید صبح شده و تمام میهن و مردمش
آزاد شدن و
از این بقچه سیاه‌های گنده هم خبری نیست ...
صبح که از خواب بیدار شد با
خودش تصمیم گرفت
به راه خوابی‌ که دیده بره

No comments: