Monday, November 28, 2011

! کدخدا

Sunday, November 27, 2011

!! دارن می‌‌آن



دارن می‌‌آن تا این کشور رو
 زیر و رو کنند!! 
ای بسیجی‌‌های با غیرت  ،،،،  ای سپاهی‌هایی‌ که با عشق به میهن و مردم ایران وارد این سازمان شدید و حالا می‌بینید که از این سپاه یک هیولا بر ضد این ملت ساخته شده !‌
ای کسانی‌ که در زمان جنگ از جان و زندگی‌ خود گذشتید و به جبهه‌ها رفتید تا با خون خودتون از این مردم و این تمامیت ارضی دفاع کنی‌ !
 امروز دیگه دشمن از خارج حمله نمیکنه ! بلکه دشمن حقیقی‌ و بزرگتر در داخل ایران و در راس قدرت نشسته ! اون رو باید نابود کرد !!
  بچه‌های بسیجی‌ ! بچه‌های سپاهی ! ارتشی‌های با غیرت!!  امروز اون روزی هست که باید لوله ی تفنگ‌ها رو به سوی این شیطان که به نام رهبر داره این سرزمین و این مردم رو به جهنم رهبری میکنه بگیرید !!
من و شما با تمام اختلاف عقیده‌ای که داریم اما در یک چیز هم عقیده هستیم که هر دومون این کشور و این ملت رو دوست داریم ،،،، پس تمام نیروی خودمون رو روی همین نقطه بذاریم و همگام بشیم و دست به دست هم پیش از اینکه کشورمون به دست این ویرانگران نابود بشه ، خودمون این نظام ننگین رو نابود کنیم و کشور رو از یک جنگ خانمان سوز نجات بدیم تا فردا بچه‌های ما و بچه‌های بچه‌های ما روی قبرمون و روی نامون تف ندازند ،،،


مجید رحیمی ۲۷ نوامبر ۲۰۱۱ مونیخ

Friday, November 25, 2011


ببین سوراخ رهبرهاست اینجا
 به هر یک نامشان پیداست اینجا
یکی‌ معمر ! یکی‌ بشار  و سید
یکی‌ دیروز و یک فرداست اینجا!

  مجید رحیمی ۲۶ نوامبر۲۰۱۱مونیخ

!! روزی که فرودگاه بین المللی آمستردام را به هم ریختم



  شاید برای شما هم این اتفاق افتاده باشد، در صفی  ایستاده اید که نفر پشت سری رعایت فاصله را نمیکند و آنقدر به شما نزدیک میشود که حتی صدای نفس‌هایش را زیر گوش خود حس نمائید ، چه حالی‌ به شما دست میدهد ؟
من شخصاً از این حالت بسیار گریزانم ، و مدام سعی‌ در فاصله گرفتن و دوری جستن از شخص مینمایم.
چندی پیش در سفری که به لندن داشتم ، مجبور شدم به خاطر پرواز با شرکت هوایی   " کی‌ ، ال ،‌ ام "  در فرودگاه زیبا و معروف شهر آمستردام ، هواپیمایی که با از آن مونیخ  پرواز کرده بودم را تغییر داده و با هواپیمای دیگری به لندن برم ، برای این کار میبایست مجددا به قسمت کنترل پاسپورت رفته و در صف بردینگ کارت بایستم ، که من هم چنین نمودم.
 هوا نسبتا گرم بود و هر کس چیزی برای نوشیدن در دست داشت ، من هم علاوه بر بطری آب، کیف دستی‌‌ام را به همراه داشتم، صف خیلی‌ آرام به پیش میرفت  گویا به خاطر دیر کرد هواپیما، مسئولین " کی‌ ، ال ،‌ ام " در تشویش و استرس بودند و تنها هدفشان بازرسی مسافران و بستن گیت بود، تا در روند پرواز‌ها مشکل بزرگتری ایجاد نگردد ...
در صفی که در آن قرار داشتم بعد از من عدّه‌ای هم ایستاده بودند که هر دم به تعداد آنها افزوده میگشت ، فرد پشت سری من که گویا از کشور انگلستان یا آمریکا بود با همراه خود با صدای نسبتا بلند به زبان انگلیسی‌ صحبت میکرد ، مشخص بود که او هم تشویش دارد ، اما فاصله اش آنقدر با من کم بود که هم بوی دهان و هم صدای بالا و حتی صدای نفس نفس زدنهایش غیر قابل تحمل بودند.
 دلم نمی‌خواست بی‌ ادبی‌ کرده باشم و فورا زبان تذکر به رویشان گشوده باشم، پس قدمی‌ به جلو برداشتم و از ایشان فاصله گرفتم ،..... اما او بی‌ هیچ تاخیری فاصله را پر نمود و خود را به من نزدیک ساخت ،.....  صف که کمی‌ جابجا شد من با قدمی‌ به جلو کیف دستی‌ را میان خود و او قرار دادم تا فاصله حفظ شود ...اما فرد پشت سری که سنّش به ۵۵ میزد کیف دستی‌ مرا پشت سر قرار داده و مجددا خود را به من نزدیک ساخت !...  تو گوئی من به قصد می‌خواهم کیف دستی‌‌ام را در فرودگاه جا بگذارم که آنگونه بر زمین قرارش دادم !!...
 کیف را از زمین برداشتم و به درون صف وارد شدم ... در حین خروجم از صف برای برداشتن کیف دستی‌‌ام ، آقای نفر پشتی‌  بلافاصله خود را به نفر جلویی  رسانده بود ، تا جایی‌ که اصلا دیگر جایی‌ برای من نبود ... گویی‌ بسیار خشوقت میشد که من اصلا از صف خارج شوم تا شاید او زودتر به میز بازرسی برسد !
 با پوزشی‌ خود را درون صف جا دادم  و بسیار محترمانه از ایشان خواستم  تا فاصله را حفظ نماید ، او اما نگاهی‌ معنی‌ دار به فاصله ی میان خود و من نمود!!  که یعنی‌ این همه فاصله بین ما هست ! تو چه مرگت هست ؟،،، شرمنده سر خود را به سوی جلو برگرداندم ،
 اما او هر دم نزدیک و نزدیکتر میشد ، نمیتوانم بگویم هم جنس باز بود و یا هدف عبادی الهی داشت ، اما هرچه بود بسیار چندش آور بود!
 تا آنکه رو به وی گفتم : با پوزش من گریپ ( سرماخوردگی‌) چینی‌ دارم !!... با تعجب نگاهی‌ کرد و سر خود را کمی‌ عقبتر برد و پرسید : چی‌ هست این گریپ چینی‌ ؟!!... گفتم : چیزی در حد ایدز !!...
 با خارج شدن این جمله از دهانم چنان ترسی‌ به جانش نشست که فاصله اش را با من یک متر نمود، اما گویا یک متر کم است پس چیزی به همراهش گفت و فاصله ی خود با من را بیشتر ساخت ... نفس راحتی‌ کشیدم و لبخندی بر لبانم نشست ،
 اما این شادی زیاد طول نکشید که گویا او فکری به سرش زده باشد ، پس به سوی من آمد و با عصبانیت و فریاد همانگونه که فاصله را هم حفظ میکرد و با انگشت خود مرا نشان میداد گفت: تو حق نداری با هواپیمای ما پرواز کنی‌ !! با یک هواپیمای دیگه بیا !!... و این جمله مدام تکرار میشد ...
نظر دیگر مسافران با صدای داد و فریادش به سوی ما جلب شده بود و او هر دم عصبانیتر میشد ،
 چیزی به همراهش گفت و سپس با عجله به طرف میز بازرسی دوید و با صدای بلند خانم مسئول کنترل بوردینگ کارت را خطاب قرار داد ،، خانم زیبا روی ۳۰-۳۲ ساله‌ای  که مشخص بود  تشویش فراوانی دارد بی‌ توجه به فریاد وی به کار خود ادامه میداد و تیکت‌ ها را کنترل میکرد ،،، صدای مسافر ۵۵ ساله هر دم بیشتر میشد و بیش از پیش نظر‌ها را به خود جلب میکرد ،،، تا آنکه خانم مسئول با گوشی به فرد دیگری موضوع را اطلاع داد و چند نفر به سوی او رفتند و علت داد و فریادهایش را جویا شدند و پس از چند ثانیه سر خود را به سوی من چرخانده و به سراغم آمدند ،،، هنوز لبخند بر لبها دارم و مامور که از این لبخند من در تعجب است میگوید: ببخشید جریان چیست ؟،،،
 با همان لبخند از وی میپرسم آیا او آلمانی‌ صحبت می‌کند ؟ و او پاسخ مثبت میدهد ، به آلمانی‌ جریان را برایش توضیح میدهم و صدای خنده اش را بلند می‌سازم ، مرد مسافر و جمعیت حاضر با تعجب به وی خیره شده و با نگاه علت خنده‌اش را جویا میشوند ،،، او رو به مسافران کرده و میگوید: این یک جوک بوده !! که به سؤ تفاهم بدل شده است، هیچ مشکلی‌ نیست !،،،
 مسافر ۵۵ ساله اما نمی‌خواهد بپذیرد که این یک جوک بوده است.
پس با صدای بلند علت  فاصله یک متری خود با من را برای دیگران توضیح میدهد و مدام جمله ی خود را تکرار می‌کند،،، 
 من هم هر از چند گاهی از سر شیطنت نگاهی‌ با تمسخر به وی می‌اندازم و بنزین روی آتش او میریزم ،،، با همین حال به میز بازرسی میرسیم و من تیکت خود را به دست خانم زیبا و جوان میدهم که حالا او هم با لبخند به استقبال از جوک من دستش را به سویم دراز کرده است ،،، مرد هنوز با صدای نسبتا بلند میگوید که من نمیخواهم با این آدم در یک هواپیما باشم !!
 خانم مسئول تیکت مرا ندیده داخل دستگاه می‌کند و دستگاه آن را پس میدهد ،،، با نگاهی‌ به تیکت مشخص میشود که من در صف اشتباهی‌ ایستاده بودم و باید دو گیت جلوتر وارد صف شوم !!!!،،،،
 قسمتی‌ از سفر‌های پر ماجرای من ......
 مجید رحیمی ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۱ مونیخ

Thursday, November 24, 2011

حیدر مصلحی٬ وزیر اطلاعات ادعا کرد: مخالفان خارج‌ نشین ما شب‌ها در خیابان می‌خوابند ۳ آذر ۱۳۹۰



آری حق با شماست آقای مصلحی ، ما شب‌ها در پارک‌ها
 و خیابانهای خارج از کشور می‌خوابیم !! 
------------------------------
پیش از هر سخنی این سوال را پاسخ بدهید که : دیگر این بیچاره‌ها که خودشان در سرما  یخ خواهند زد را چرا به مرگ تهدید می‌کنید ؟ 
یعنی‌ چرا با تانک به شکار  گنجشک میروید ؟
-----------------------------
ما مخالفان نظام خود اعتراف می‌کنیم سخن آقای مصلحی وزیر مقتدر دولت دهم آقای محمود احمدی نژاد  صحیح و بی‌ هیچ برو برگردی درست است و ما شبها را تا صبح در پارک‌ها و خیابانها می‌خوابیم و حتی یک پتو یا روکش هم نداریم که تا صبح مثل سگ به خود نلرزیم تا صبح بتوانیم برخاسته و به نبرد با جمهوری اسلامی برای نابودیش ادامه دهیم

در طول این سی‌ و دو سال هم همین بساط ما بوده است و ما حتی یک شب را هم خواب درست نکرده ایم ، البته چون اربابان ما اینگونه میخواهند ما مجبوریم اینگونه باشیم چرا که اگر تا صبح در خیابان نباشیم اربابان ما این اجازه را به ما نمیدهند که مخالف جمهوری اسلامی باشیم

و میگویند اگر می‌خواهید با ناز و نعمت زندگی‌ کنید و در قصرهای آنچنانی‌ بسر ببرید و یا در اختلاس‌های کلان دست داشته باشید پس بروید لای دست همان جمهوری اسلامی ، شما‌ها بدرد مبارزه نمیخورد

و ما که عاشق این پارک‌ها و خیابانها شده ایم  و دیگر نمیتوانیم  در بستر پرقو بخوابیم ، این است که با التماس به پای این دولتهای غربی مانند امپریالیزم آمریکا و شوروی و اسرائیل و اروپا و چین و کره آن هم نوع شمالی آن می‌‌افتیم و پایشان را لیس می‌زنیم که شما را به خدا ما را از این پارک‌ها بیرون نکنید و نگذارد بی‌ خان و مان شویم و از خیابانهای با شکوه به خانه‌های قصرگونه ی سرد و خالی‌ جمهوری اسلامی فرستاده شویم

چند وقت پیش که یکی‌ از همسنگران ما مخالفان کمی‌ پایش سست شده بود و هوس یک شام گرم و یک رختخواب نرم را کرده و از آن سخن میگفت ، ناگهان یکی‌ از اربابان ما صدایش بلند شد که : چی‌ ؟؟؟ میخواهی‌ جایت را با مصلحی عوض کنم ؟؟؟ 

میخواهی‌ تو را به قصر وی بفرستم تا در ناز و نعمت غرق شوی و او را به جای تو به خیابانها بفرستم ؟؟؟

 دوست هم سنگر ما با شنیدن این حرف زانوانش چنان سست گشتند که بر روی زمین نشست و زار زار گریه کرد و از سخن نپخته‌ای که گفته بود صد بار پوزش خواست ، اما چون باز مورد پذیرش ارباب ما قرار نگرفت ما مجبور شدیم پا در میانی کنیم و جان آن هم سنگر را نجات دهیم و از بدبختی او جلوگیریم نماییم

آری آقای مصلحی ما مخالفان شما که می‌خواهیم براندازی کنیم شب‌ها در خیابانها و پارک‌ها می‌خوابیم ، میدانید چرا این کار را می‌کنیم ؟

چون نمی‌خواهیم دستمان به خون نداها ، سهراب‌ها ، فرزاد‌ها و هزاران هزار از جوانان این سرزمین آغشته شود  ، چون نمی‌خواهیم رئیس جمهوری ما را چون دستمال کاغذی پس از استعمال به بیت رهبری پرتاب نماید و رهبر هم با یک فرمانی که به سگ میدهند که میگویند : بشین ! بشین !،،، ما را دوباره به پست خود ابقأ سازد و رئیس جمهوری مجبور شود ما را به عنوان دستمال یک بار مصرف شده دوباره به مصرف برساند

آقای مصلحی ! مردم نه !,,,,  مخالفانتان نه !,,,,,  همراهان و هم پالگی هاتان نه !،،،، کودکان بستگان و فامیل هنگامی که از شما بپرسند چرا ! چرا این افراد مخالف این نظام به گفته ی شما شب‌ها را در خیابان و پارک‌ها به سر میبرند ، و مدام مجبورند به اوامر اربابانشان گردن نهند ، گرسنگی بکشند و از دیدن بستگان خود محروم بماند ولی‌ با این نظام بجنگند ؟
و پاسخ شما به آنان چه خواهد بود که آنها سخن شما را توهین به شور خود بحساب نیاورد ؟ 

آیا واقعا شما از افراد با هوش این اجتماع هستید که این مهم را فهمیده و با نظام همراهی می‌کنید و در ناز و نعمت به سر میبرید اما مخالفان نظام هنوز نفهمیده اند که میتوان از خیابان به خانه‌های شیک و مجلل رفت و در سرزمین خود زیست و حسرت دیدن خانواده ، بستگان و مردم خویش را با خود به گور نبرد ؟

آقای مصلحی وزیر نامحترم اطلاعات که شنود در دفتر کار رئیس جمهوری یعنی‌ ولی‌ نعمت خود کار می‌گذارید تا وقتی‌ ایشان به رهبری ناسزای خواهر و مادری میدهد به اطلاع رهبر برسانید و انعام بگیرید ، چند سال پیشتر از شما یکی‌ از هم پالگی هاتان به نام محمد خاتمی که گفته بود ایران زمان جمهوری اسلامی بهشت برین است ، پاسخ مرا نداده بود که پرسیده بودم ، چرا اگر ایران امروز بهشت برین است بیش از پنج میلیون ایرانی‌ در خارج از کشور با داشتن مدارک بالای دانشگاهی به کارهایی چون توالت شویی ، زمین شویی ، راننده ی تاکسی ، و از این قبیل کارها که شما آنها را پست میشمارید تن میدهند ولی‌ حاضر به زیستن در این بهشت شما نیستند ؟

چرا میلیونها انسان حاضرند تمام زندگی‌ خود در ایران را به نصف قیمت بفروشند و آن مبلغ را هم صرف خروج از ایران نمایند ولی‌ در این بهشت برین زندگی‌ نکنند ؟

چرا هنگامی که همین اربابان ما می خواهند جوان پناهنده را به کشور خودش ایران یعنی‌ به این بهشت برین شما باز پس بفرستند ، آن جوان خود را از ساختمان‌های بلند پرتاب میکند ، شاهرگ خود خود را میزند، به زمین و زمان آویزان میشوند و التماس میکند که تا او را به این بهشت برین شما بازنگردانند ؟

آری این در خیابان‌ها و پارک‌ها گذراندن تا این حد با ارزش است ؟
 خوشا به حال کارتن خواب‌های کشور ما ! که هم در کشور و سرزمین خود با مردم خود هستند و هم در خیابانها و پارک‌ها شب را به صبح میرسانند,,,, 

 آقای مصلحی واقعا که باید به ریش شما گربه را رخصت داد تا صلوات بفرستد و گلاب 
 گونش سازد!

مجید رحیمی ۲۴ نوامبر ۲۰۱۱ مونیخ

 
 

Tuesday, November 22, 2011

!!!!!! آخرين بازمانده تايتانيك



l
l
l
l
l
l



شاید صدور انقلاب دارن میکنن
یا اینکه داره میبردش همونجایی که تایتانیک غرق شد غرقش کنه
 که اثری از آثارش نمونه ! خدا رو چه دیدی ؟

Saturday, November 19, 2011

!! اسیر دانا و جوان و زیبا





تقدیم به دختر شجاع و جوان مصری  "علیا ماجده المهدی"  که
 با برهنگی خود رسوایان را رسواتر ساخت !

تن برهنه ی تو
فریاد تاریخ زن
بر سر پوشیدگان
سربازان اهرمن
ریش خراشان پیر
پوسیده اندیشه‌ها
سنگ ر‌ه رسیدن
به شهر نادیده‌ها
وای که قرة‌العين
زنده و جاوید شد
پیکر پنهان او
ز چاله در دید شد
وای صدای فروغ
شنیده شد ز عکست
پاسخ خشم و تهدید
برهنگی و مکثت
پیر نگردیده‌ای
که فرسوده نمایی      
بر قله ی جوانی  
زیبایی و دانائی  
ای ماجده بدان که
در این شب سحر کش
شمع فروزانی و  
از مائی و با مائی    
مائی که کار تو را  
دراین قرون تاریک  
فریاد گونه گفتیم    
با دور‌ها و نزدیک    
 اکنون ظهور تو را    
به فال نیک‌ گیرم  
 تو را رها ببینم  
اگرچه خود اسیرم!

مجید رحیمی ۱۹ نوامبر ۲۰۱۱ مونیخ

Friday, November 18, 2011

!! آغاز یک راه بی‌ بازگشت


   
تا پیش از روزی که آن سرباز سیاه پوست آمریکایی‌ رهبر سابق عراق را از آن سوراخ موش بیرون نکشیده بود این فکر در مخیله ی جهانیان نمیگنجید که این باصطلاح رهبران قدرتمند به وقتش ضعیفترین موجودات جهان میشوند و گفته‌ها و کرده‌های خود را هم فراموش میکنند و حتی برای تائید عملکرد خود این شهامت را هم ندارند که با یک گلوله به عمر ننگینشان پایان دهند تا دست کم مؤمن به خود از جهان بروند
البته اینکه اگر آدمی‌ به کرده‌های نازیبای خود اعتراف کند و قصد بازسازی آنها را بنماید بسیار هم زیباست ، اما تعجب من از این است که چرا این اکثرا مردان الله در آخرین لحظات یعنی‌ هنگامی که قدرت ملت را به چشم نظاره میکنند به این باور میرسند که تمام راه اشتباه بود ؟ و حتی تا لحظاتی پیش از آن اگر یکی‌ از همراهان کوچکترین سخنی در بیدار سازی این رهبران به زبان آورند زبانشان از حلقوم بیرون کشیده میشود


سناریوی صدام در عین حال که منحصر به فرد بود اما تکراری هم بود ، چراکه پیش از او ما هم شاهد مرگ موسیلینی رهبر ایتالیای زمان جنگ دوم جهانی‌ بودیم و هم شاهد مرگ یا خودکشی‌ آدولف هیتلر و همینطور پیش و پس از این دو اگر سری به کتابهای تاریخ بزنیم خواهیم دید که چگونه رهبران پوشآلی که دستشان رنگین از خون شهروندان خود بود به دست ملت گرفتار آمده و و حال به فجیعترین وضع تکه تکه شده اند و نفرین ابدی تاریخ را برای روح و نام خود خریده اند
در پس نظاره ی تمام این سناریوها اما یک سوال در ذهن جولان میدهد که چرا و چگونه این افراد میتوانند خود و ملت خود را به این حد از خشونت بکشند که هم خود با ریختن خون دیگران پایه‌های کاخ خود را استحکام بخشند و هم ملت مجبور باشد برای ویرانی این کاخ دست به خشونتی غیر قابل توصیف بزند ؟


بعد از محاکمه و اعدام صدام حسین جهان شاهد یک حرکت زیبا و عظیم در جهان عرب بود که یکی‌ پس از دیگری این کشورهای جهان سومی که سخت در چنگال دین هم گرفتار هستند برای رسیدن به آزادی نسبی‌ و حقوق شهروندی بر ضد دولتهای مستبد و خونخوار خود برخاستند و یکی‌ پس از دیگری به پیروزیهایی هم دست یافتند ، 
این سیل خروشان حق خواهی‌ ملتها جزایر بزرگ و کوچک نظام‌های دیکتاتور را همواره به زیر آب برده و میبرد و هنوز شاهد پیشروی این سیل هستیم که چگونه به لیبی رسید و چگونه سرهنگ دیوانه با شکل و شمایل و آن سن فرتوت با التماس داستان ضارب خود را میفشرد که تا شاید دست از کشتنش برکشد  ،،،، و باز هنوز شاهد رسیدن این سیل به سوریه و سپس ایران هستیم که تا روز موعود فرا رسد و باز سناریو ی تکراری اما منحصر به فرد در صحنه ی زندگی‌ بشار اسد و احمدی نژاد و خامنه‌ای یا آن دیگرانی که باید به دادگاه ملت کشیده شوند و پسخگوی عملکرد خود باشند رخ دهد
حال اگر بخواهیم خود را در حوضچه ی پایان زندگی‌ خامنه‌ای یا احمدی نژاد یا صدام یا آن دیگران غرق ننماییم و کمی‌ فراتر از بینی‌ خود را نظاره کنیم ، خواهیم دید که همین افراد هم محصول همین اجتماعات هستند و از این فرهنگ آبشخور دارند ، پس باید ایرادی در فرهنگ اجتماعی ما وجود داشته باشد که این افراد با رسیدن به قدرت اینچنین خونخوار و از خود بیگانه میگردند و دیگران را به ضرب شمشیر و گلوله وامیدارند تا آنها را باور کنند که آنها فرستاده ی الله و گاد و خدا هستند ، چنانچه هنگامی که هیتلر پس از انفجار بمبی که سرهنگ اشتامفبرگ در ۲۰ ژوئن ۱۹۴۴ در زیر میز وی کار گذاشته بود ، سالم بیرون آمد با باوری بیش از پیش که خدا وی را برای ماموریتی بزرگ فرستاده است و خود او هم حفظش می‌کند، از روی جنازه ی تنی چند از حضّار داخل اتاق که مورد اصابت بمب قرار گرفته بودند عبور کرد و خود را به حیاط ساختمان رسانید و فریاد بر آورد که من هنوز زنده هستم و حتی یونیفورم پاره ی خود را برای معشوق ش اوا بران فرستاد تا او هم ببیند که حقیقتا آدولف فرستاده ی الله ، گاد و خدا است


اکنون که تا اینجای راه را با هم آمده ایم خوب است که نگاهی‌ هم به به ضعف‌های فرهنگی‌ و اجتماعی خود بیفکنیم و علت این جهان بینی‌ ضعیف را در خود بجوییم ، عیب کار کجاست ؟ چرا چنین کسانی‌ که شاید در آغاز راه هدفی‌ جز خدمت ندارند در میانه ی راه چنین دست به شمشیر میبرند و هر آنچه را که مورد پسند نمیدانند چنین خونالود میسازند و نابود ؟


مسیح جمله ی جالبی‌ دارد یا آنکه این جمله را به وی منسوب کرده اند  که میگوید: کثافت و زشتی از ذهن ماست که به بیرون میتراود و نه از بیرون به ذهن ما !! حال با این دانسته بد نیست سری هم به درون خود بزنیم و علت این نامرادیهای تاریخی‌ و اجتماعی را در خود بجوییم ، شاید با این کار آنقدر به خود آگاه گردیم که تا بتوانیم از این گردونه ی شیطانی "" میکشم ، میکشم آنکه برادرم کشت "" خارج شویم و نگذریم این کثافت کاریها به نسل بعدی انتقال یابد  !! شاید باید فریاد بزنیم : به پای میز محاکمه میکشم خطاکاران را ! در هر پست و مقامی که باشند !!.... و اینچنین به جای آنکه قانون را خود بدست گیریم احترام به قانون را در خود و اجتماع نهادینه سازیم

و به جای آنکه از خود بپرسیم : این برود چه کسی‌ بیاید ؟
 به خود بگوییم : این نظام را واژگون میسازیم تا حکومت قانون جایگزینش گردد ،،، بی‌ آنکه این حکومت وابسته به شخص یا حزب یا گروه یا دین و ایدئولژی خاصی‌ باشد
قانون!! قانونی که همه از آن به یک اندازه بهره میبرند و به یک اندازه وظایف در برابرش دارند ،،، قانونی که مورد حمایت همه است و همه در زیر حمایتش در آرامش و آسایش زیست کنند !! آنگاه خواهیم دید که نه کسانی‌ چون قذافی و خامنه‌ای ظهور میکنند و نه سرنوشتی چون قذافی‌ها برای کسی‌ رقم زده میشود ! بخواهیم تا از این گردونه ی شیطانی خارج شویم و از این شعارهای خون آلود دری جوییم !! البته اگر می‌خواهیم سازنده و مفید باشیم و نه در پی‌ انتقام جویی !!  باشد که چنین باشد ،،،، من که سخت به نسل جوان ایران امیدوارم و هیچ شکی ندارم که دیر یا زود این جوانان به این مهم آگاه گشته و به آن خواهند رسید !! چه با ما و چه بی‌ ما !!  حال می‌خواهیم از خود بپرسیم که آیا ما در طرف روشنایی ایستاده ایم یا تاریکی‌ ؟
مجید رحیمی ۱۸ نوامبر۲۰۱۱ مونیخ